جدول جو
جدول جو

معنی چرخ سپر - جستجوی لغت در جدول جو

چرخ سپر
چرخ سپرنده. چرخ گذار. چرخ نورد. چرخ رو:
ماه من چرخ سپر بود روا کی دارید
که بدست زمی ماه سپر بازدهید.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرخ سیر
تصویر فرخ سیر
دارای سیرت نیکو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرخ کار
تصویر چرخ کار
کسی که با چرخ کار می کند، کسی که با چرخ چاقوتیزکنی کارد و چاقو تیز می کند، آنکه با ماشین تراش، فلزات را تراش می دهد، تراش کار
فرهنگ فارسی عمید
(قِ قِ)
دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه واقع در 23 هزارگزی شمال قره آغاج و 2500 گزی جنوب شوسۀ مراغه به میانه. موقعجغرافیایی آن کوهستانی و معتدل و سکنۀ آن 122 تن است. آب آن از چشمه سارها و محصول آن غلات، نخود، بزرک و شغل اهالی زراعت، و صنایع دستی آنجا جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
راه سپار. رهسپار. راه سپر. (یادداشت مؤلف) :
دوستان همچو آب رهسپرند
کابها پایهای یکدگرند.
سنایی.
رجوع به رهسپار و راه سپار شود
لغت نامه دهخدا
(سُ سَ)
نام مرغی است که عرب آن را حمره نامند. (از ربنجنی)
لغت نامه دهخدا
(چَ خِ جَرر / جَ)
چرخ دولاب. دولابی که دلوهای متعدد دارد:
بود راست چون کوزۀ چرخ جر
تهی شد یکی پر شود ده دگر.
نزاری قهستانی.
رجوع به چرخ دولاب شود
لغت نامه دهخدا
(چَ گَ)
چرخ کار. فلزتراش. تراشگر. آنکه تیغ و خنجر و ظروف نقره و مس و مانند آن را برچرخ کشد. رجوع به چرخ کار و چرخ کاری و چرخگری شود
لغت نامه دهخدا
(فَرْ رُ یَ)
آنکه سیرتی پاک و خصال ستوده دارد. نیکوسیر:
خسرو فرخ سیر بر بارۀ دریاگذر
با کمند اندر میان دشت چون اسفندیار.
فرخی.
رجوع به فرخ شود
لغت نامه دهخدا
(فَرْ رُیَ)
نهمین از سلاطین بابری هند که از 1124 تا1131 ه. ق. پادشاهی کرد. (یادداشت به خط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(طَ / طُو)
سازندۀ چرخ، شبیه به چرخ. چرخ مانند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(طَ رَ)
بمعنی کماندار است. (آنندراج). دارندۀ کمان. آنکس که با کمان تیراندازی کند:
ز شه برجی قضا را چرخداری
ملک را دید در میدان برابر.
حکیم ازرقی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(چَ پَ)
در اصطلاح ورزشکاران، پریدن بهوا در وقت چرخیدن. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(طولْ)
چرخ ساینده. سایندۀ چرخ. فلک سای. آسمان سای:
بس دل که چرخ سای و ستاره فسای بود
چرخش کمین گشاد و ستاره کمان کشید.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(چَ)
تراشکار. متخصص تراش دادن فلزات. چرخ گر. استاد صنعت تراشکاری. رجوع به چرخ کاری و چرخ گر و چرخ گری شود
لغت نامه دهخدا
(چَ)
مانند چرخ. چرخ مانند. چرخ وش. آنچه همچون چرخ حرکت دوری کند. شبیه به چرخ در حرکت و گردش. دوار مثل چرخ:
درنگ آر ای سپهر چرخ وارا
کیاخن ترت باید کرد کارا.
رودکی (از فرهنگ اسدی).
، آسمان وار. فلک وار. سپهرمانند. رجوع به چرخ و چرخ وش شود
لغت نامه دهخدا
(رُ سِ پَ)
که روی خود سپر سازد. که رخ چون سپر دارد:
مرد آن باشد که پیش تیغ تو
چون آینه جمله رخ سپر گردد.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
تصویری از فرخ سیر
تصویر فرخ سیر
سیرت نیکو داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرخ سوار
تصویر چرخ سوار
آنکه سوار دو چرخه شود
فرهنگ لغت هوشیار
برگ درخت انجیلو
فرهنگ گویش مازندرانی